
سارا ارزانی بیرگانی (سارای) – من در خانواده ای بلندقد به دنیا آمدم. قد خواهرها و برادرهایم همه بالای ۱۸۸ سانت متر بود اما قد من در میان آن قامت های بلند ۱۶۸ سانت متر می ایستاد. همین تفاوت بهانه ای شده بود برای ریشخندهای همیشگی شان؛ هر وقت می خواستند مرا آزار دهند با طعنه می گفتند: «کوتوله!» یا «خاله ریزه!». حتی از روز تولدم هم نمی گذشتند: «خاله ریزه تولدت مبارک!».
وقتی می خواستم چیزی را از بالای کابینت بردارم با خنده پیشقدم می شدند: «بیا کنار کوتوله بگذار ما برات بیاریمش!» و وقتی با عصبانیت فریاد می زدم که «منو کوتوله صدا نکنید!» در پاسخ می خندیدند: «باشه جیغ جیغوی کوتوله!».
تنها پناهم مادرم بود. او همیشه مثل سپری از من دفاع می کرد و با صدایی محکم به آن ها می گفت: «دونگ نَدیّن! دودِرُم خو مَنی سول سِکَندره!» (ساکت باشید! دخترم مثل سول سکندره!).
سال ها گذشت. خواهرها و برادرها هر کدام به زندگی خود مشغول شدند و مادرم آن ستون محکم خانواده از میان ما رفت. اما هنوز هم وقتی دور هم جمع می شویم همان شوخی قدیمی را تکرار می کنند. همین چند روز پیش برادرم با همان لبخند همیشگی پرسید: «کوتوله سیزده بدر بریم دشتگل؟». این بار اما نه جیغی زدم و نه عصبانیتی نشان دادم. فقط یاد مادرم افتادم و زیر لب زمزمه کردم: «دونگ مو سول سکندروم…».
ناگهان پس از سال ها این سؤال در ذهنم جرقه زد: «سول سکندر واقعاً یعنی چه؟». چرا مادرم همیشه مرا با این نام صدا می زد؟ چرا وقتی زنده بود از او نپرسیدم؟
برای یافتن پاسخ به جست وجو پرداختم و آنچه کشف کردم مرا شگفت زده کرد.
افسانهٔ سول سکندر: عشقی که به افسانه پیوست
سول سکندر لقبی بود که اسکندر خان ضیغم عکاشه از بزرگان طایفهٔ بابادی بختیاری به معشوقهٔ قشقایی خود **نوش آفرین داده بود. «سول» در گویش بختیاری به معنای «خوش قد و قامت» است و اسکندر خان این عبارت را مانند تاجی بر سر نوش آفرین گذاشته بود.
اسکندر خان در دوران قاجار حکمران منطقهٔ ابرقو بود. جوانی اش را در سایهٔ عشقی آتشین به دختری از طایفهٔ ایگدر قشقایی گذراند اما این عشق به وصال نرسید. مرگ نوش آفرین اسکندر خان را به مردی غمگین و شاعر بدل کرد. او از دل این اندوه اشعاری عاشقانه سرود؛ شعرهایی به سبک باباطاهر و فایز دشتستانی اما با رنگ وبوی بختیاری:
خوشا فرتاپسین آب و هوایش
کنار چشمه و سیر و صفایش
اگه نوش آفرین آید به گل گشت
کنم جان را نثار خاک پایش☆
غم فراق چنان درجانش نشسته بود که حتی پس از نوشتن کتاب ارزشمند «تاریخ بختیاری»**ردپای این عشق را می شد در لابه لای سطورش پیدا کرد.مردمان بختیاری به ویژه در خان میرزا و بروجن این داستان را به آواز تبدیل کردند و در نتیجه سبکی موسیقایی به نام «سکندرخانی» یا **سبک خان میرزایی پدید آمد.
سال ها بعد خوانندگان محلی تلاش کردند این سبک را احیا کنند اما از آن همه شکوه تنها چند قطعهٔ کوتاه باقی مانده است.
پایان سخن: از یادرفته ها
امروز کمتر کسی در بختیاری اصطلاح «سول سکندر» را می شناسد. شاید اگر مادرم زنده بود می توانستم از او بپرسم که چرا مرا به این نام می خواند.
آیا می دانست این واژه یادگار عشقی جاودانه است؟ آیا می خواست به من بگوید که قامت کوتاه ام هم می تواند همچون نوش آفرین بلندآوازه باشد؟
حالا دیگر وقتی برادرم مرا «کوتوله» صدا می زند لبخند می زنم و در دل می گویم: «دونگ مو… من سول سکندروم.»