چرا چرخ ادبیات این نامزدها پنچر است؟

ایران در برابر سه تهدید بزرگ

توفیری نمی‌کند مارک دماسنج شما چه باشد. از هر میزان الحراره‌ای که استفاده کنید، باز هم می‌توانید به وضوح ببینید که تنور انتخابات ریاست جمهوری داغ نیست. تصور می‌کنم فهم دلایل سرد ماندن تنور، چندان سخت نیست. شاید در وهله‌ی اول، همه بخواهند به شورای نگهبان نیش و کنایه بزنند و بگویند؛ گل پشت هجده زده‌ای که دنبال شور و تشویق و موج مکزیکی باشی؟! ممکن است چنین انتقادی از بسیاری جهات به جا باشد و از حالا تا قیامت، از تایید میرسلیم و زاکانی و ردّ لاریجانی و جهانگیری و دیگران تعجب کنیم. اما این فقط نهاد نظارتی نیست که در سرد ماندن تنور نقش دارد.

بحران تورّمی و نارضایتی مردمی و ناکارآمدی بسیاری از حوزه‌های نهاد حکمرانی، فاکتورهای قابل توجه دیگری هستند که باعث شده‌اند؛ انتخابات برای بسیاری از شهروندان تبدیل به «سوژه» و «مساله» نشود. اما یک عامل مهم دیگر هم داریم: فاعلیّت و کنشگری خودِ نامزدها!

مردمان صحرانشین از مسافری پرسیده بودند: جنگل را چگونه دیدی؟ گفته بود: درخت‌ها چنان مانع دید شدند که نتوانستم جنگل را ببینم. حالا حکایت ماست! آن قدر روی موضوعات اقتصادی و اما و اگرهای شورای نگهبانی زوم کرده‌ایم که گاهی فراموش می‌کنیم؛ نوازنده و خواننده اصلی همین آقایان نامزد هستند. عقل سلیم می‌گوید؛ تا آنها شش و هشت و دست افشان نزنند، جنباندنی در کار نخواهد بود!

با این مقدمه کوتاه، می‌خواهم به موضوع ادبیات نامزدها اشاره کنم. می‌خواهم از خودم و شما سوال کنم: ادبیات و گفتار و شعار و واژگان این آدم‌ها و نمود عینی آنها در سخنرانی، مصاحبه، بیانیه و حرکات بدن، تا چه اندازه شورآفرین است؟ آیا آنها در انتخاب واژگان و شعارها و رویکرد تبلیغاتی، مشورت‌های خوبی هم گرفته اند؟ آیا این نوع مواجهه با ادبیات و واژه و معنا، می‌تواند معیاری برای پیشبینی حرکات و رفتارهای بعدیشان باشد؟

راستش را بخواهید؛ نه تنها نامزدهای این دوره از انتخابات ریاست جمهوری، بلکه بسیاری از مسئولان و رجال سیاسی کشورمان، میانه چندانی با زبان و ادبیات ندارند. چرا؟ دلایل فراوان است. اول این که غالبا همه چیزدان هستند و بسیاری از آنها تا جایی که در توان داشته باشند، از کتاب فرار می‌کنند. دوم این که وقت ندارند و در فرهنگ سیاسی جمهوری اسلامی، «مدیر» و «مسئول انقلابی» کسی است که شش صبح برود یازده شب بیاید و در نتیجه نه وقت فرهنگ و ادبیات دارد نه زمانی برای ورزش و تفریح و تفرج. شاید به همین دلیل است که بسیاری از آنها سرحال و بانشاط نیستند و خسته و عصبی به نظر می‌رسند و حتی مدل بالاهایشان هم استهلاک بالایی دارند. (یحتمل بخشی از مشکلات مرتبط با فرزندان مشکل دارِ برخی از مسئولین هم به خاطر همین ساعات طولانی کار و عدم ارتباط مستمر با خانواده و فرزندان است.) اما دلیل سوم؛ کم نیستند شمار مسئولان و مقاماتی که موضوع فرهنگ و زبان و ادبیات را ذیل امور سوسولانه و کم اهمیتِ جهانِ هستی قلمداد می‌کنند و معتقدند مدیر خوب کسی است که بتواند امضا کند، دستور دهد، جربزه داشته باشد و امور را پیش ببرد! تامام!

شاید اگر در یک آزمون کتبی، از تمام نمایندگان مجلس و چهل پنجاه مقام مسئول عالی، درباره ادبیات ایران و جهان، موسیقی، تئاتر، سینما و دیگر حوزه‌های فرهنگی سوال کنیم؛ غالب آنها نمرات پایینی بگیرند.

بگذارید نگاهی بیاندازیم به شعارهای انتخاباتی نامزدها:

پورمحمدی: دولت قرار؛ عدالت ثروت، قدرت.

پزشکیان: برای ایران.

جلیلی: یک جهان فرصت، یک ایران جهش؛ هر ایرانی یک نقش باشکوه.

زاکانی: دولت خدمت.

قاضی‌زاده هاشمی: دلت مردم و خانواده.

قالیباف: خدمت و پیشرفت.

در شش شعار بالا چه می‌بینیم؟ آیا می‌توان چیز پرشوری در این عبارات دید که برای چند لحظه، یک رهگذر را وادار به توقف در برابر یک بنر بزرگ کند و او را به فکر وادارد؟ در بین این عبارات، یک جمله خوش لحن و خوشگفت به چشم می‌خورد که به یادماندنی باشد؟ آیا کلیدواژه و چیز خاصی در این شعارها نهفته است که بیننده بی‌اختیار با خود بگوید: واقعا راست می‌گه! همین دو کلمه کافیه!

منظور پورمحمدی از قرار، ثبات و استقرار دولت است. اما در فهم عامه، میعاد و قرارگذاشتن استنباط می‌شود. سه مفهوم بعدی به شدت سنگین و کلی هستند و این همه هاتداگ در یک باگت نمی‌گنجد.

پزشکیان، یک شعار بسیار ساده و دم دستی انتخاب کرده که حتی شباهت ظاهری آن به ترانه مشهور «برای» روح رای دهنده را قلقلک نمی‌دهد.

شعار طولانی جلیلی، از همه جدل برانگیزتر است. یک جهان فرصت کجاست؟ یک ایران جهش یعنی چقدر؟ منظور حاصلضرب مساحت ایران در ژول است؟ چگونه ممکن است هر کدام از 85 میلیون نفر شهروند، یک نقش باشکوه بگیرند؟

شعار زاکانی چنان دم دستی انتخاب شده که گویی اصلا وقت نداشته به این چیزها فکر کند و با نگاهِ «مهم نیست یه چیزی بزن بره» انتخاب شده است.

شعار قاضی زاده نیز یک معمای جامعه شناسی عجیب دارد. مگر خانواده بخشی از مردم نیست؟ اگر نهاد خانواده تا این اندازه برای یک نامزد مهم باشد، چرا به سادگی می‌تواند از یاد ببرد که پوششی بودن یک نامزد؛ می‌تواند چنان بلایی بر سر مفهوم خانواده بیاورد که پس از این، هیچ نامزدی جرات نکند از این واژه استفاده کند.

در مورد قالیباف هم به همان قاعده‌ای که در مورد پزشکیان و زاکانی گفته شد؛ با یک نگاه دم دستی و بزن در رو، دو واژه مستعمل انتخاب شده‌اند.

چرا هیچکدام از شعارهای بالا، حرفه‌ای نیستند و زیبایی معنایی و موسیقایی خاصی ندارند؟ من برای این پرسش، چهار نوع پاسخ دارم:

الف) شعار معنی‌دار را از اهل معنا باید طلب کن. ما در کشورمان و در نهاد سیاست نه با تولید معنا بلکه با معنازدایی مواجه هستیم.

ب) شعار حرفه‌ای را باید از سیاست مدار حرفه‌ای طلب کرد. کسی که هیچ عشق و عطوفتی به پست و موقعیت خود ندارد و یک پست را به عنوان تخته پرش پست بعدی می‌نگرد، در هیچ زمینه‌ای حرفه‌ای نخواهد شد و چرکنویس آزمون و خطای او، مداوما برای کشور هزینه آفرینی می‌کند. این حضرات، از دل حزب و دانش سربرنیاورده اند. یا زاییده بستر آزمون و خطا هستند یا دست پرورده گلخانه.

ج) بخش قابل توجهی از توان و مهارت سخنرانی و خوب حرف زدن و خوب ظاهر شدن، اکتسابی و آموختنی است. اما واقعیت این است که در فرهنگ سیاسی جمهوری اسلامی، مقامات ما یا در همه امور خودشان را مجتهد و همه چیزدان قلمداد می‌کنند یا حال و حوصله یادگیری ندارند. حتی اگر مشاورین کاربلد و خوبی هم در کنارشان حضور داشته باشد و در مورد زبان بدن، نگاه، سطح شوخی و متلک، خویشتن داری، کنترل خشم و سایر نکات مهم، چیزهایی به آنها یاد دهند، باز هم کار خودشان را می‌کنند.

د) شعار زیبنده و جذاب، صرفا خروجی ذهن یک نامزد نیست و محصول نهایی یک تیم حرفه‌ای است. تیمی که در حوزه انتخابات و صنعت کمپین‌سازی و برندینگ، چندین و چند مهارت عمده دارد و از روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی گرفته تا خلق پرتره‌های بسیار خاص، انتخاب رنگ و نماد، ترتیب دادن میتینگ‌های حرفه‌ای، تولید کلیپ‌های اثرگذار، ده‌ها نفر از نخبگان را گرد هم آورده است و پس از پایان کار، نخود نخود هر که خانه خود. اما در ورژن ایرانی، اعضای ستاد انتخابات و مسئولین کمپین‌ها، غالبا همان افرادی هستند که قرار است بعدها پست بگیرند! پس لازم نیست تخصص خاصی داشته باشی، فقط جلوی چشمن باش حاجی ببیندت!

بد است. خیلی بد است برای سرزمینی که در گستره ادبیات آن، بیهقی، سعدی، عین القضات، نیما سهراب و فروغ سربرآورده اند، زبان و ادبیات رجال سیاست، تا این اندازه سرد، تخت و بیروح باشد.

311311

دکمه بازگشت به بالا