بریتانیاییها در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی را علیه حکومت مرکزی ایران اجرا کردند که زمینه به قدرت رسیدن رضاخان را فراهم کرد. در سالروز انجام این کودتا در جستوجوی پاسخی برای این پرسش مهم هستیم که چه عواملی باعث شد انگلیسیها به انجام این اقدام و ورود فردی مانند رضاخان به عرصه سیاست کشور ما نیاز پیدا کنند؟
به گزارش پرتال پارسی، محمدجواد حقیقت در روزنامه خراسان نوشت: دهه ۱۲۹۰ش، یکی از پرحادثهترین و در عین حال حساسترین ادوار تاریخ معاصر ایران است؛ دههای که به دلیل شرایط بحرانی داخل کشور و نزاعهای بینالمللی گسترده و در رأس آن ها جنگ جهانی اول، شرایطی دشوار و خاص داشت. ایران به دلیل فقدان حکومت مرکزی قدرتمند، عرصه تاخت و تاز اجانب بود و مجلس مشروطه نمیتوانست راهکاری برای برون رفت از این وضعیت بیابد. این مسئله، در کنار سیاستهای منطقهای بریتانیا، اسباب فاجعهای بزرگ را فراهم کرد؛ فاجعهای که ما در تاریخ آن را با نام «قحطی بزرگ» میشناسیم؛ بیش از هشت میلیون ایرانی، یعنی چیزی حدود نیمی از جمعیت کشور، طی یک قحطی هدفمند که با برنامه انگلیس برای جلوگیری از نفوذ دول متحد به داخل خاک ایران به وجود آمد، بر بحرانی که سراسر کشور را فرا گرفته بود دامن زد. در چنین وضعیتی، انقلاب بلشویکی روسیه در سال ۱۲۹۶ش / ۱۹۱۷م اتفاق افتاد و رژیم تزاری را سرنگون کرد. امپراتوری روسیه برای سالها نقشی قدرتمند در سیاست داخلی و خارجی ایران داشت. انعقاد قرارداد ترکمانچای و گنجاندن بند مربوط به حمایت از نوادگان عباسمیرزا برای رسیدن به حکومت در این قراردادِ به واقع ننگین، اسباب دخالت مستقیم دربار تزار در دربار قاجار را فراهم کرد و روسها خود را در تعیین شاه ایران، صاحب حق میدانستند. در تمام مدت بعد از انعقاد قرارداد ترکمانچای تا فروپاشی امپراتوری روسیه تزاری، انگلیسیها تقابلی آشکار و نهان با روسها داشتند و میکوشیدند به انحای مختلف، منافعی همسنگ و هماندازه روسیه تزاری به دست آورند. این مسئله، باعث کشمکشی پنهان در ساختار سیاسی ایران شده و دو گروه انگلوفیل و روسوفیل را در بدنه این ساختار ایجاد کرده بود؛ دو گروهی که با اتکا به سفارتخانههای دو دولت استعماری، سعی در تقویت جایگاه خود داشتند و اگر در این میان کسی ساز مخالف میزد یا قصد داشت مسیر دیگری را طی کند، به تیر غیب گرفتار میآمد! اما با فروپاشی امپراتوری تزار، به ناگاه این هیمنه فروریخت و فضای سیاسی ایران را با حفرهای عجیب روبهرو کرد. معدود افراد وطندوست کوشیدند تا از این موقعیت، برای احیای عظمت ایران و آسایش مردمانش بهره ببرند، اما بیتجربگی، اختلافات بچگانه سیاسی، بیگانهپرستی و از همه مهمتر منفعتپرستی شخصی و گروهی، مانع از آن بود که بتوان از فرصت به دست آمده بهره برد. به علاوه، گُرگی مانند بریتانیا در کمین ایران نشسته بود که به آسانی حاضر به از دست دادن این موقعیت استثنایی نبود.
دام مُهلک قرارداد ۱۹۱۹
با پایان یافتن جنگ جهانی اول، نظم جهانی نوینی که ناشی از سیاستهای دول متفق بود بر دنیا حاکم و در واقع تحمیل شد. در جامعه ملل، مفهوم «قیمومیت» را به عنوان راهکاری مؤثر برای بَزَک عنوان«استعمارگری» به کار گرفتند. به زعم اروپاییهایی که در جنگ پیروز شدهبودند، سرزمینهای تازه متولد شده از تجزیه امپراتوری عثمانی و نیز، بسیاری از مناطق آسیا و آفریقا با پیشینه تمدنی چندهزار ساله، فاقد صلاحیت لازم برای اداره امور خود بودند و به قیّم نیاز داشتند! به این ترتیب، غرب آسیا که روزگاری بخشی از قلمرو امپراتوری عثمانی به حساب میآمد، میان انگلیس و فرانسه تقسیم شد؛ عراق، اردن، فلسطین، مصر و بخشهای وسیعی از شبهجزیره عربستان تحت قیمومیت و در واقع استعمار رسمی انگلیس قرار گرفت. اما این پایان ماجرا نبود. در این منطقه، هنوز کشوری وجود داشت که هر چند به ظاهر، استقلال خود را حفظ کردهبود؛ ایران. بریتانیاییها ایران را دروازه ورود به هندوستان، یعنی مهم ترین و بزرگ ترین مستعمره خودشان میدانستند. این دیدگاه چندان دور از ذهن نبود؛ حدود ۱۰۰ سال قبل از پایان جنگ جهانی اول، ناپلئون کوشیده بود تا از طریق ایران خودش را به هند برساند و شاهرگ حیاتی انگلیس را قطع کند. به همین دلیل، ایران در ذهن برخی رجال سیاسی بریتانیا، اهمیت فوقالعادهای در سیاست راهبردی و منطقهای لندن داشت. با حذف قدرت روسیه تزاری در ایران، این فرصت برای انگلیسیها فراهم شده بود تا نفوذ خود را در ایران کامل کنند. در این موضوع هیچکدام از دولتمردان انگلیسی تردید نداشتند؛ اختلاف بر سر چگونگی این تسلط بود. برخی از آن ها معتقد بودند که شیوه استعمار مستقیم، هزینههای سنگینی در بر دارد و نمیتوان با توجه به گستره مستعمرات بریتانیا، هزینه جدیدی را در این زمینه متقبل شد. اما گروه دیگر که در رأس آن ها «جرج ناتانیل کرزن»، وزیر خارجه وقت بریتانیا و حاکم پیشین بریتانیا در هندوستان قرار داشت، معتقد بودند که حالا زمان مناسبی برای تبدیل ایران به یک مستعمره تمام عیار است. تکاپوهای گروه دوم، با همکاری افراد انگلوفیلی مانند وثوقالدوله در داخل ایران، مقدمات انعقاد قرارداد موسوم به ۱۹۱۹ را فراهم کرد؛ قراردادی که بر اساس آن و به طور خلاصه، اداره همه شئونات ایران و ایرانیان در اختیار دولت انگلیس قرار میگرفت. الگوی این اقدام، ظاهراً یک قرارداد ساده بین دو دولت مستقل بود؛ اما همه عالم میدانست که ماهیت این قرارداد، صددرصد استعماری است! همین مسئله باعث شد که بخشی از دولتهای متحد اما در باطن رقیب بریتانیا، مانند فرانسه، به قرارداد ۱۹۱۹ اعتراض کنند؛ البته نه از سر دلسوزی برای ایران، بلکه برای سهمخواهی بیشتر از منافع استعماری در آسیای غربی. در داخل ایران نیز، معدود رجال وطنخواه در مجلس از فرصت بینالمللی پیشآمده بهره بردند و با انعقاد قرارداد مخالفت کردند. حتی احمدشاه قاجار هم که در این زمان به مسافرت فرانسه رفته بود، از فرصت پیش آمده استفاده و مخالفت خود را با قرارداد اعلام کرد. به این ترتیب، قرارداد ۱۹۱۹ عملاً راه به جایی نبرد و دولت انگلیس فهمید که باید سازوکار استعماری خود را در ایران تغییر دهد و با شیوهای جدید وارد عمل شود.
ورود به فاز «کودتای سیاه»
گفتیم که در این زمان، یکی از عوامل مخالفت برخی از دولتمردان انگلیسی با مستعمره کردن ایران، هزینهای بود که باید بریتانیا بابت نگهداری این مستعمره صرف میکرد؛ هزینههای مربوط به نگهداری نیروهایی نظامی و … . برخی سیاستمداران انگلیسی از هزینه بالای پلیس جنوب و حجم نقدینگی سنگینی که به برخی خوانین محلی پرداخت میشد تا از لولههای نفت و منافع انگلیس در جنوب ایران محافظت کنند، شاکی بودند،اما در همان حال و با توجه به تغییر سوخت ناوگان نیروی دریایی انگلیس از زغالسنگ به نفت، حفظ جنوب ایران با منابع غنی نفت آن را ضروری میدانستند و نمیتوانستند از درآمد و سود هنگفت آن بگذرند. به همین دلیل، شیوه دوم در دستور کار قرارگرفت؛ استعمار ایران به شیوه غیراستعماری! در این شیوه، باید حکومتی دستنشانده در ایران بر سر کار میآمد تا بتواند امنیت را در همه جهات برقرار و منافع انگلیس را تامین کند. چنین حکومتی، لزوماً باید وجهه نظامی و سرکوبگر میداشت و آنچه میتوانست چنین حکومتی را بر سر کار بیاورد، کودتا بود. «حسین مکی»، در کتاب «تاریخ ۲۰ ساله ایران» معتقد است چهار نفر برای انجام کودتا در نظر گرفته شده بودند: «سردار اسعد بختیاری»، «سالار جنگ»، «نصرت الدوله» و «سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی». نیروی نظامی انجام این کودتا توسط انگلیسیها تامین شد. قزاقها که پس از فروپاشی امپراتوری روسیه تزاری، عملاً فرماندهی منظمی نداشتند و در بلاتکلیفی و بحران مالی به سر میبردند، با حمایت مالی انگلیسیها دوباره انتظام پیدا کردند. با این حال، فرماندهی قشون قزاق هنوز برعهده یک سرهنگ روس به نام «استاروسلسکی» بود. «آیرون ساید» در خاطراتش، نحوه دور زدن «استاروسلسکی» و این را که چگونه «احمدشاه» در نتیجه فعالیت جاسوسان انگلیسی به «استاروسلسکی» بدبین شده و او را از کار برکنار کرد بود ، شرح داده است. «آیرون ساید» تاکید میکند که او طرح و برنامه کودتا را برای «رضاخان» شرح داده و به او گفته است که «اقدام قهرآمیزی برای سرنگون کردن شاه صورت ندهد و به دیگران هم اجازه و امکان چنان اقدامی را ندهد …» «آیرون ساید» می افزاید:«[رضاخان] به من قول داد که به خواسته های من عمل کند.» «سرهنگ اسمایس»، افسر انگلیسی، زمینه به فرماندهی رسیدن رضاخان را فراهم کرد. «آیرون ساید» در خاطراتش مینویسد:«با رضاخان گفتوگویی داشتم – ۱۲ فوریه ۱۹۲۱ (۲۳ بهمن ۱۲۹۹)- و او را به فرماندهی مطلق قزاقهای ایران گماردم … در حضور اسمایس گفت و شنودی طولانی با رضا داشتم.» با فرماندهی «رضاخان» بر قشون قزاق، مشکل نیروهای نظامی کودتا تا حدود زیادی رفع شد.
کمیته زرگنده، مقر رهبران سیاسی کودتا
همزمان با تجهیز «رضاخان»، رهبر سیاسی کودتا نیز تعیین شد. ظاهراً، انگلیسی ها، در میان ۴ نفری که «حسین مکی» از آنها به عنوان نامزدهای اجرای بخش سیاسی کودتا نام میبرد، «سیدضیاءالدین طباطبایی» را برگزیدند. «یرواند آبراهامیان» در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:«رضاخان هنگامی که به تهران رسید با افسران ژاندارمری و روزنامهنگار جوانی به نام سیدضیاءطباطبایی، به صورت پنهانی ملاقات میکند. سید ضیاء … مورد اعتماد مأمورین نظامی انگلیس بود، چون روزنامه «رعد» او در زمان جنگ از انگلیس پشتیبانی کردهبود.» «آبراهامیان» در کتابش، در عین حال توضیحی درباره «کمیته زرگنده» ارائه نمیکند؛ کمیتهای موسوم به «آهن و فولاد»، مرکب از «سیدضیاءالدین طباطبایی»، «محمودخان مدیرالملک(محمود جم)»، «مسعودخان سرهنگ(مسعود کیهان)»، «منوچهرخان طبیب»، «میرزاکریمخان گیلانی (میرزاکریم رشتی)» و «یحیی دولتآبادی» (رئیس فرقه ازلی در ایران). «دولت آبادی» در خاطراتش، «حیات یحیی»، می نویسد: «کمیته زرگنده مرکز سیاست انگلیس است در تهران، در قسمتی که باید به دست ایرانیان انجام بگیرد.» «حسین فردوست» هم در خاطراتش بر این باور است که «میرزاکریمخان رشتی» به رضاخان نزدیک شدهبود و به نوعی تعلیمات سیاسی به وی را برعهده داشت. با هماهنگی «کمیته زرگنده» و حمایت سفارت انگلیس، پول لازم در اختیار «سیدضیاء» قرار گرفت و او این پول را میان سربازان قزاقِ همراه «رضاخان» تقسیم کرد. اجرا کردن بقیه نقشه چندان مشکل نبود. به این ترتیب، کودتایی موسوم به «کودتای سیاه» شکل گرفت که بنا داشت ریلگذاری جدیدی در ساختار سیاسی ایران، به نفع بریتانیا انجام دهد.
انتهای پیام