به گزارش پرتال پارسی ایسایا ویلسون در مقاله ای برای فارن افرز نوشت:
در همان تابستان ۲۰۰۳، حتی برای تندترین موافقان حمله آمریکا به عراق هم روشن شد که این یورش دست کم آنطور که برنامه ریزی شده بود، پیش نمی رود. پس از انحلال ارتش عراق در پایان ماه مه آن سال، صدهاهزار مرد مسلح در سراسر عراق شروع به اعتراض کردند. پیکارجویان مرتبا به سربازان آمریکا و متحدانشان حمله می کردند و ارتش آمریکا را واداشتند تا در ماه ژوئن زنجیره علمیاتی را برای یافتن و کشتن گروههای مسلح انجام دهد. چند هفته که گذشت، این گروهها حملاتی بزرگتر و جسورانه تر را شروع کردند. در ماه اوت ۲۰۰۳، هتل کانال را بمب گذاری و نماینده ویژه سازمان ملل در عراق را کشتند.
و این البته آغاز ماجرا بود. بیست سال بعد، روشن شده که در دوران پساجنگ سرد، هیچ نزاع مسلحانه ای برای ارتش آمریکا به اندازه جنگ عراق پرپیامد نبوده است. ارتش آمریکا حدودا ۲ تریلیون دلار را برای برکناری صدام حسین و مقابله با شورش های پس از آن هزینه کرد. آمریکا بیش از چهارهزار سرباز را از دست داد و بیش از دویست میلیارد دلار را برای مراقبت از کسانی که برای همیشه معلول شده اند هزینه کرد. هنوز هم نیروهای آمریکایی در عراق هستند و چنین هزینه هایی هم ادامه دارد. تقریبا چهار میلیون آمریکایی در جریان یورش به عراق جنگیدند، جوانانی که سالهای تعیین کننده زندگی شان را در نبرد برای کنترل سرزمینی گذراندند که بیش از شش هزار مایل با کشوری که در آن بزرگ شده بودند، فاصله دارد.
اکنون روشن شده که این جنگ یک فاجعه راهبردی بود. آمریکا به رغم سرمایه گذاری اش در بغداد، دست آخر دولت شکننده ای را برساخت که پیوندهای عمیقی با ایران، یکی از دشمنان اصلی واشنگتن دارد. یورش به عراق، به پیدایش گروههای تروریستی تازه، از جمله دولت اسلامی، انجامید و دوران غلبه بدون چون و چرای آمریکا را هم پایان داد، نشانی از اینکه حتی نیرومندترین کشور جهان هم نمی تواند به آنچه می خواهد برسد.
این ناکامی های بنیان کن، مورد واکاوی بی پایان روزنامه نگاران، دانشگاهیان و سیاستمداران قرار گرفت اما بیست سال بعد، آمریکایی که همچنان به ارزیابی این تهاجم سرگرم است، باید در این باره فکر کند که چگونه طرح های بلندپروازانه و گسترده اش ناکام می ماند یا کجای کار اطلاعاتی اش اشتباه بوده است. همچنین باید بررسی کند که چگونه ارتش آمریکا – به رغم منابع بسیار و پیچیدگی عظیمش- نتوانست صلحی پایدار در عراق برقرار کند. از جهاتی، دشوار بتوان نیروهای مسلح آمریکا را مقصر این شکست دانست. تبدیل عراق به یک دمکراسی آرام، همیشه کاری فوق العاده پیچیده بوده و برخلاف کاخ سفید و کنگره، این ارتش آمریکا نبود که برای این جنگ تصمیم گرفت و اهداف جنگ هم توسط ارتش تعیین نشده بود. نیروهای مسلح همان کاری را انجام دادند که از آنها خواسته شده بود. ارتش آمریکا برخلاف ارتش روسیه در اوکراین، اسرار کلیدی اش را فاش نکرد، با کمبود سلاح روبرو نشد یا خطوط تدارکاتی اش کش و قوس نداشت. یک ماه بعد از آغاز یورش هم، بغداد را گرفت و دولت مستقر را برکنار کرد. اما ارتش هم همانند کل واشنگتن، برای آنچه پس از برکناری رژیم صدام رخ می داد، طرح و برنامه جدی ای نداشت. هیچ راهبرد خوبی برای تامین پیروزی در یک کشور دمکراتیک و با ثبات نداشت چه رسد به کشوری که شکاف ها و اختلافات داخلی آن را در بر گرفته است. ارتش آمریکا باید تعریف روشنی از مشکلات درازمدت می داشت و برای آنها طراحی می کرد. اگر ارتش آمریکا همه این فاکتورها را سنجیده بود، به رهبران سیاسی کشور می گفت که دستیابی به اهداف آنها، فراتر از ظرفیت نیروهای مسلح است و برایشان روشن می ساخت که ارتش به چه اهداف واقع بینانه ای می تواند دست یابد. این شد که به تعبیر ژنرال ویلیام والاس، دشمنی که آمریکا با آن روبرو بود، “آن دشمنی نبود که علیه او مشق جنگ کرده بودیم.”
برای جلوگیری از تکرار این اشتباهات، نیروهای مسلح آمریکا باید ارتباط بهتری با رهبران سیاسی در واشنگتن داشته باشد و تلاش کند که آمریکا را از جنگ های اختیاری دور نگه دارد و اگر لازم شد که به جنگی وارد شود، درباره چندوچون آن کارزار، رهبران غیرنظامی را توجیه کند.
اکنون ارتش آمریکا در سطح تاکتیکی، چیزهای زیادی از دو دهه جنگ در عراق آموخته است. مفاهیم عملیاتی تازه ای را توسعه داده و دریافته که چگونه از فن آوری ها برای بهبود توانمندی های رزمی اش استفاده کند… اما درس های زیادی هم هست که از جنگ عراق نیاموخت.
311311