«عروسی اجنه» و روایتی از اصفهان معاصر

پرتال پارسی/اصفهان «عروسی اجنه» کتابی است که به‌تازگی راهی بازار نشر شده و در قالب داستان، ضمن روایت زندگی یک خانواده سنتی معاصر اصفهانی، به صنعتی بودن این شهر و برخی از بزرگانِ اصفهان در زمینه‌های مختلف اشاره کرده و در ادامه نیز ماجرای رکود اقتصادی و تعطیلی کارخانه‌های اصفهان و مهاجرت را روایت می‌کند.

«عروسی اجنه» و روایتی از اصفهان معاصر

الهام شهیدان دراین‌باره به پرتال پارسی گفت: تلاش من در کتاب بر این اساس بود تا اصفهانِ تاریخی را به‌عنوان شهری صنعتی نیز معرفی کنم تا برای خوانندگان و البته برای نسل جوان، شهری شناسانده شود که روزگاری منچستر انگلیس نامیده می‌شد و مرکزی برای تولید محصولات مهم صنعتی آن زمان ایران بود.

او ادامه داد: رویکرد من به اصفهان در این کتاب از علاقه‌ام به این شهر و خیابان اردیبهشتش که زادگاه من است و پدربزرگم که او را آقاجون صدا می‌کردیم سرچشمه گرفته است؛ آقاجون از پیشکسوتان صنعت در اصفهان و عاشق تولید بود.

شهیدان که متولد سال ۱۳۶۰ ودانش آموخته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان است، نخستین‌بار نگارش داستان‌هایش را نزد احمدبیگدلی، محمود نیکبخت و سیاوش گلشیری تجربه کرد که نخستین داستانش با نام «هفته‌ای که بدون تو گذشت» رتبۀ نخست جایزۀ مشترک نشر علمی و فرهنگی و بنیاد نخبگان را به‌دست آورد.

این نویسندۀ اصفهانی که در انجمن اهل قلم ایران عضویت دارد و پیش‌تر نیز به‌عنوان دبیر خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در اصفهان فعالیت داشت، بیان کرد: کتاب «عروسی اجنه» دربارۀ روایت یک خانواده سنتی معاصر اصفهانی در سال‌های دهۀ ۵۰ است که روایت گم‌شدنِ پدر این خانواده در سال‌های دهه ۸۰ و ۹۰ و همچنین ماجرای رکود اقتصادی و تعطیلی کارخانه‌های اصفهان در دوره محمود احمدی نژاد تا مهاجرت خانواده اصفهانی به تهران و سپس کانادا و مرگ آنها در پرواز اوکراینی را روایت می‌کند.

او اضافه کرد: این کتاب که ازسوی انتشارات گفتمان معاصر منتشرشده، از اصفهان معاصر و بزرگانی همچون جمشید مظاهری، احمد میرعلایی، ناهید دایی جواد و همسرش کیوان قدرخواه، رئیس کارخانۀ کیک خویی و حتی عباس‌آباد و مادی نیاصرم روایت‌هایی به میان آورده‌ام و در بخش‌هایی نیز از واقعیت‌های دوران بارداری و زایمان و تلخی سقط سخن گفته‌ام البته در قالب روایت‌های زنانه.

او با بیان اینکه داستان «عروسی اجنه» با افتادن سنگی در آب زاینده‌رود و عکس‌ها و خاطرات راوی بر دشت‌های اطراف پونه و کفش قرمز دخترک راوی در دشت‌های اطراف تهران تمام می‌شود، به بخشی از داستان «عروسی اجنه» را چنین اشاره می‌کند: «توی صف چک لیست فرودگاه اکثر مسافرها جوانند. کتی راست می‌گفت. انگار همه دارند می‌روند. موقع سوار شدن به هواپیما سوز غریبی می‌زند توی پلکان و از زیر شکم رحم و تک‌تک سلول‌های وجودم رد می‌شود. آخرین نگاه را از بالای پله‌ها به ایران می‌اندازم و سوار می‌شوم. حال سنگریزه‌ای را دارم که یک آن از روی پل پرت می‌شوم به زاینده‌رود. یک صدای قلپ عمیق و تمام. نمی‌دانم چرا فقط از آن لحظه نمی هزار سال شد صدای یا خدای پونه را یادم مانده. کمرم را حس نمی کنم. بوی مو، موی سوخته، کسی می‌گوید کردیا لالا کن لالا کن مامی ژیانم. بیدار که می‌شوم هوا روشن است. حتماً بالاخره کمک رسیده. اول کمک می‌آید بعد عکاس ها از ریز ریز بدن های تکه تکه عکس می گیرند.تا می آیم لی‌لی بگو سیب عکسش را می‌گیرد و می‌رود. توی عکس لابد یک جایی شبیه کارت پستال‌های کتی توی کانادا ایستاده‌ام کنار لیلی.»

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا